سفر
خانه عشق و صفا
دردو دل
درباره وبلاگ


خوشا آنانکه الله یارشان بی بحمد و قل هو الله کارشان بی خوشا آنانکه دایم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بی تقدیم به همه عاشقای دلشکسته

پيوندها
دانستنیها
آموزش
کلبه
!!! عاشیقیزم
سرزمين عاشقانه من
تنها ترين عاشق
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان خانه عشق و صفا و آدرس kolbetanhaie.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 149
بازدید کل : 72325
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 74
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
غزاله

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : غزاله

خورشید به عادت همیشگی خود سر گرم وداع با روز بود گوشه ای از آسمان نیلی که خورشید غروب میکرد سرخی با اشعه ی طلائی آفتاب ممزوج شده جلوه خاصی به طبیعت بخشیده بودند گویا یکی از دروازه بانان عشق را قربانی نموده اند . درختان تبریزی سر به فلک کشیده و گاهگاهی با وزش باد میلرزیدند . پرستوهای هجرت کرده به لانه ی خود بر می گشتند . قدم هایم را به سوی او بر می داشتم تا برای آخرین دیدار و خداحافظی به نزد او بروم . قطرات اشک جدائی بر گرد چشمانم حلقه زده بودند . از این که طبیعت تصمیم داشت سنگ تفرقه میان ما اندازد رنج می بردم

دیدگانم اندام زیبایش را محاصره کرده بود . ظلمت بر همه جا فرمانروائی می نمود . ماه بر چهره ی گلگونش تابیده و چشمان میشی فامش چون ستاره ای میدرخشید

در حالیکه دستش در میان دستهایم می رقصید و بر رخسار زرد و رنجورم خیره شده بود گاهی هم با دستهای محبت آمیزش قطرات الماس گون سوزانی را که به خاطر او از دیده جاری بود پاک می نمود . مرا دلجوئی می داد . نوید بازگشت از سفر به من می داد

وقت ملاقات تمام شد . دستش را فشردم و از او برای مدت نا معلومی خداحافظی کرده و خود را به دست سرنوشت سپردم

انتهای کوچه ی شان برگشتم یکبار دیگر او را ببینم تا بلکه دلم تسلی یابد . اما بر خلاف عقیده ام نگاه آخر چنان بر قلب و پیکرم آتش زد که هنوز میسوزم و هیچ چیز دردناکتر از این نبود که برای مدت زمانی از او جدا میشوم . شاید باید اعتراف کنم سنگدلی او هم عذاب می داد . برای اینکه در آخرین لحظات که من در غم او اشک می ریختم او لبخند می زد و اظهار شادی می نمود که من به دیاری دور دست سفر می کنم

دردناک سفر و غم آلود لحظه ای بود



نظرات شما عزیزان:

بشار
ساعت8:44---19 اسفند 1389
کاروان آهسته رو آهسته تر جانان نگاهم می کند
رحم کن ای ساربان جانان نگاهم می کند


بشار
ساعت8:41---19 اسفند 1389
رفتم از هوش وقت رفتن یار
او چنان رفت و من چنین رفتم


بشار
ساعت8:39---19 اسفند 1389
کاروان بار سفر بست و از آن می ترسم
که کنم گریه و سیلاب برذ محمل را


بشار
ساعت8:37---19 اسفند 1389
تا کی خبر ز روز سفر می دهی مرا
از روز مرگ من چه خبر می دهی مرا


taymaz
ساعت14:50---17 اسفند 1389
وای وبلاگ قشنگی داری فقط یه کم روی فونتات کار کن از یه فونت دیگه هم میتونی استفاده کنی ولی خداییش وبلاگت خیلی قشنگ هست برات آرزوی موفقیت میکنم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: